زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

سلام بر محرم ، سلام بر حسین ، سلام بر طفل شیر خوار حسین

    بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت و ایستاده ای امروز روی پای خودت نشان بده به همه که چه قیامتی هستی و باز در پی اثبات ادعای خودت از آسمان گهواره روی خاک فرستاد بیفت مثل همه مردها روی پای خودت پدر قنوت گرفته تو را برای خدا ولی هنوز تو در پی ربنای خودت سه روز بعد در افلاک  دفن خواهی شد درون قلب پدر خاک کربلای خودت .   ...
29 آبان 1391

چهارمین ماهگرد زهرا ناز

         عسل مامان و بابا ورودت به ماه پنجم مبارک                                   دخترم با تو سخن می گویم گوش  کن با تو سخن می گویم : زندگی در نگهم گلزاریست وتو با قامت چون نیلوفر - شاخه پر گل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل می بینم گل گیسو - گل لب ها - گل لبخند شباب من به چشمان تو گل های فراوان دیدم می خرامی و تورا می نگرم چشم تو آیینه روشن دنیای منست   &nb...
24 آبان 1391

عروسک قشنگ من

دختر ناز مامان امروز خیییییییییییییلیییییییییییی خانوم بود   توی عروسک ها ، خاله قوری رو از همه بیشتر دوست داری وقتی شیرتو خوردی مشغول بازی با عروسک شدی منم دیدم آرومی رفتم سراغ کار خونه ، بعد از چند دقیقه دیدم عروسکت رو بغل کردی و  مثل فرشته ها خوابیدی این اولین باری بود که بدون من و تکون دادن خوابیدی ...   اینقدر نااااااااااااااااااااااااااااااااز خوابیدیییییییییییییییییی دلم میخواست فقط نگات کنم     ...
23 آبان 1391

پرنیان جان تولدت مبارک

امروز من و دخترم به جشن تولد پرنیان در شانزده روزگی رفتیم     ماشاالله خیییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییی نازه   عارفه جان قدم نو رسیده مبارک   دختر گلم امروز یه دوست جدید پیدا ک رد  یه پرنسس خانوم کوچولو اینم عکسش     اینم عکس سارا جون که حسابی دو تایی شیطون بازی در آوردین   خاله فدای دندونای نازت بشه که واسه مامان همه چیزو خرد میکنه      اینم عسسسسسسسسل مامان وقتی که می خندی دلم میخواد بخورمتتتتتتتتتتتتتتت   ...
23 آبان 1391

ملوسک مامان امروز واسه اولین بار به کوه رفت

امروز با بابایی ، عمه یاسی ، عمو صابر ، مادر جون و مامان ثریا رفتیم به ییلاق پدر جون که اسمش سنگچاله هوا عالی بود خیییییییییلیییییییییییییییی خوش گذشت اول رفتیم امام زاده سر قبر ننه جون  ( مادر مادر جون ) ، توی دل هممون یه حسرت بود اینکه ای کاش ننه جون زنده بود و دختر شیرین ما رو میدید ... بعد رفتیم توی دل طبیعت و یه جای سرسبز و بکر ، ناهار خوردیم و حدود ساعت 5 برگشتیم         نفس مامان حسابی لالا کرده بود       اینم ناهار امروز       اینم گلی که بابا یاسر واسه مامانی به مناسبت 18 آبان  ( روز خواستگاری ) هدیه داد ...
20 آبان 1391

ناز نازی عمه یاسی

ای دست کوچولو پا کوچولو                                    تند تند می خوری  شیر مامانو                     خیلی خوشحالم  که بالاخره تونستی شیشه شیرتو بگیری ، با دستای ناز کوچولوت و ببری سمت لبای توپولوت.       عمه فدات بشه که جای شیشه دست می خوری بوووووووووووووس     ...
19 آبان 1391

شیطونک مامان و بابا

عشق مامان این روزها خیلی بازیگوش شدی      و دوست داری همش باهات بازی کنن . وقتی بیرون میریم خیلی خانوم میشی همش دوست داری بیرونو نگاه کنی به خاطر همین بابایی امشب ما رو بیرون برد اول رفتیم فروشگاه من و مامان برات لباس خریدیم بعد رفتیم لب رود خونه خییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت جای بابا علیرضا خالی بود                         اینم قور قووووووووووووووووووووووووری مامان . .       ...
17 آبان 1391